کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


جلو گیری پیامبر از برپایی نماز جماعت توسط ابوبکر در آخرین روزهای عمر

درباره : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
منبع : الأرشاد فی معرفة حجج الله ج۱ ص ۱۸۱؛ بحار الانوار ج ۲۲ص ۴۶۷

سر پیچی ابوبکر و عمر از دستور پیامبر مبنی بر پیوستن به لشکر اسامه و ممانعت پیامبر از اقامه نماز جماعت توسط ابوبکر: پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم در روزهای پایانی عمر مبارک خویش سعى زیادی در پیوستن سران مهاجر و انصار ( علی الخصوص به ابو بکر و عمر؛ زیرا می‌دانست آنان مانع اجرای اوامر الهی در جانشینی علی خواهند شد) به لشکر اسامه و خروج آنان از مدینه داشت تا با لشكريان خود بيرون رفته و در جرف كه نزديك مدينه بود منزل نمايد و مردم را وادار كرد تا همراه او حركت كنند و آنان را از باقى ماندن و كندى كردن از انجام وظيفه بيم ميداد. 

بعد از چند روز در حالیکه سر مبارك را بسته؛ على علیه‌السلام طرف راست آن حضرت و فضل بن عباس طرف چپ آن حضرت را گرفته


بودند؛ وارد مسجد شده و به منبر رفته نشست  سپس فرمود: اى گروه مردم غيبت من نزديك شده و مرگ من فرا رسيده كسى كه در دست من حقى دارد يا طلبكار است بيايد تا حقش را بپردازم و طلبش را ادا كنم؛ اى مردم هيچ چيزى نزد خدا به اندازه عمل موقعيت ندارد زيرا بواسطه آن خير و شر نمودار می‌گردد؛ اى مردم كسى ادعائى نكند و فردى آرزوئى ننمايد؛ سوگند به خدائى كه مرا به نبوت حقيقى برگزيده به جز از عمل توأم با رحمت؛ هیچ كار ديگرى آدمى را نجات نمی‌بخشد و من هم اگر به نافرمانى او پرداخته بودم هلاك و نابود شده بودم. سپس از منبر پائین آمد و با مردم نماز خواند و فقط به واجبات اكتفا نمود و به خانه ام سلمه كه آن روزها در آنجا به سرمي برد رفت؛ يك روز يا دو روز از اين قضيه بيش نگذشته بود که عائشه خدمت حضرت رسيده و اجازه خواست تا آن حضرت را به خانه خود ببرد و در آنجا به پرستارى حضرتش بپردازد و ضمنا از زنان ديگر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم نيز كسب اجازه كرده و بالاخره با اجازه گرفتن از نامبردگان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم را به خانه خود برد و به پرستارى پرداخت؛ چند روزى بيمارى آن حضرت شدید شد؛  يك روز صبح كه پيغمبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم به نقاهت شديد مبتلا بود بلال به خانه آن حضرت آمد و نماز صبح را اعلام كرد؛ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم يكى از مسلمانان به جای من با مردم نماز را به جماعت بخوانند؛ عايشه گفت پدرم ابو بكر را به اقامۀ جماعت مأمور سازيد حفصه گفت والد بزرگوارم عمر را بگوئيد نماز صبح را بپاى آورد.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم هنگامى كه ديد هر يك از اينها حريص ‏اند بر اينكه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حيات وى آشوب نمايند فرمود: دست از آشوبگرى خود برداريد و فتنه به پا نكنيد شما مانند زن‏هاى فتنه‏ گر زمان يوسفيد كه هر يك پنهانى به يوسف پيغام فرستادند. سپس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم برای اينكه مبادا يكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آنكه دستور داده بود همراه سپاه اسامه به خارج از مدینه بروند و خيال نمي كرد تخلف كرده باشند؛ با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهيا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عايشه و حفصه در صدد امامت پدر خودند دانست كه ابو بكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده ‏اند؛ اين عامل بيشتر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدين وسيله بتواند آتش فتنه را خاموش بسازد و رفع شبهه نمايد.

بالاخره با وجودی که ضعف بى‏ اندازه ای بررسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم غالب شده  و نمي توانست روى زمين آرام بگيرد على علیه‌السلام و فضل بن عباس زير بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمين مي كشيد و با اين حال به مسجد وارد گرديده و ديد ابو بكر داخل محراب شده و نزديكست با گفتن تكبيرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقيقى آن را از يك ديگر بپاشد و نابود سازد؛ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم با دست اشاره كرد عقب بايست و ابوبکر به ناچار عقب ايستاد؛ ليكن در نظر داشت روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پيغمبر در ميان محراب بايستد و با گفتن اللَّه اكبر ركن و پيوند رهبر بزرگ اسلام نى بلكه قائمه عرش الهى را بلرزه درآورد.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم خود در محراب ايستاده و نماز را آغاز كرده و اعمال نمازى ابو بكر را به هيچ گرفته نماز را از سر شروع كرد؛ چون نماز را سلام داد به خانه رفت سپس ابو بكر و عمر و عده ‏اى دیگر را كه در مسجد حضور داشتند طلبيده و فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه لشکر اسامه به خارج شهر كوچ كنيد؛ آنان عرض كردند آرى!  فرمود: بنا براين براى چه مخالفت و تمرد كرديد؟! ابو بكر گفت من حسب الامر همراه سپاه اسامه به خارج مدينه رفتم ليكن براى آنكه عهدى تازه‏ كرده باشم مراجعت نمودم؛ عمر گفت يا رسول اللَّه من از مدينه خارج نشدم و در لشکر اسامه شركت نكردم زيرا مي خواستم خودم از بيمارى شما باخبر باشم و از ديگران خبر ناراحتى شما را نپرسم.  رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم كه دانست آنان مخالفت كرده ‏اند؛ لذا برای  بار سوم آنها را به مراهى با لشکراسامه دعوت كرد و از رنج بسيارى كه ديده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسيده بی حال گرديد و ساعتى بدين حال به سر برد؛ مسلمانان گريستند و صداى گريه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد « شیخ مفید الأرشاد فی معرفة حجج الله ج۱ ص ۱۸۱؛ مجلسی بحارالانوار  ج ۲۲ ص ۴۷۶»

متن عربی روایت : وَ جَدَّ ع فِي إِخْرَاجِهِمْ فَأَمَرَ أُسَامَةَ بِالْبُرُوزِ عَنِ الْمَدِينَةِ بِمُعَسْكَرِهِ إِلَى الْجُرْفِ وَ حَثَّ النَّاسَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَيْهِ وَ الْمَسِيرِ مَعَهُ وَ حَذَّرَهُمْ مِنَ التَّلَوُّمِ وَ الْإِبْطَاءِ عَنْهُ ثُمَّ خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ مَعْصُوبَ الرَّأْسِ مُعْتَمِداً عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بِيُمْنَى يَدَيْهِ وَ عَلَى الْفَضْلِ بْنِ الْعَبَّاسِ بِالْيَدِ الْأُخْرَى حَتَّى صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَجَلَسَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ حَانَ مِنِّي خُفُوفٌ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ فَمَنْ كَانَ لَهُ عِنْدِي عِدَةٌ فَلْيَأْتِنِي أُعْطِهِ إِيَّاهَا وَ مَنْ كَانَ لَهُ عَلَيَّ دَيْنٌ فَلْيُخْبِرْنِي بِهِ مَعَاشِرَ النَّاسِ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ شَيْ‏ءٌ يُعْطِيهِ بِهِ خَيْراً أَوْ يَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلَّا الْعَمَلُ أَيُّهَا النَّاسُ لَا يَدَّعِي مُدَّعٍ وَ لَا يَتَمَنَّى مُتَمَنٍّ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَا يُنْجِي إِلَّا عَمَلٌ مَعَ رَحْمَةٍ وَ لَوْ عَصَيْتُ لَهَوَيْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ..

ثُمَّ نَزَلَ فَصَلَّى بِالنَّاسِ صَلَاةً خَفِيفَةً وَ دَخَلَ بَيْتَهُ وَ كَانَ إِذْ ذَاكَ فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا فَأَقَامَ بِهِ يَوْماً أَوْ يَوْمَيْنِ. فَجَاءَتْ عَائِشَةُ إِلَيْهَا تَسْأَلُهَا أَنْ تَنْقُلَهُ إِلَى بَيْتِهَا لِتَتَوَلَّى تَعْلِيلَهُ وَ سَأَلَتْ أَزْوَاجَ النَّبِيِّ ع فِي ذَلِكَ فَأَذِنَّ لَهَا فَانْتَقَلَ ص إِلَى الْبَيْتِ الَّذِي أَسْكَنَهُ عَائِشَةُ وَ اسْتَمَرَّ بِهِ الْمَرَضُ أَيَّاماً وَ ثَقُلَ ع.

فَجَاءَ بِلَالٌ عِنْدَ صَلَاةِ الصُّبْحِ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَغْمُورٌ بِالْمَرَضِ فَنَادَى الصَّلَاةَ رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَأُوذِنَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِنِدَائِهِ فَقَالَ يُصَلِّي بِالنَّاسِ بَعْضُهُمْ فَإِنَّنِي مَشْغُولٌ بِنَفْسِي . فَقَالَتْ عَائِشَةُ مُرُوا أَبَا بَكْرٍ وَ قَالَتْ حَفْصَةُ مُرُوا عُمَرَ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم حِينَ سَمِعَ كَلَامَهُمَا وَ رَأَى حِرْصَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا عَلَى التَّنْوِيهِ بِأَبِيهَا وَ افْتِتَانِهِمَا بِذَلِكَ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم  حَيٌّ اكْفُفْنَ فَإِنَّكُنَّ صُوَيْحِبَاتُ يُوسُفَ ثُمَّ قَامَ ع مُبَادِراً خَوْفاً مِنْ تَقَدُّمِ أَحَدِ الرَّجُلَيْنِ وَ قَدْ كَانَ أَمَرَهُمَا ع بِالْخُرُوجِ إِلَى أُسَامَةَ وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ أَنَّهُمَا قَدْ تَخَلَّفَا.

فَلَمَّا سَمِعَ مِنْ عَائِشَةَ وَ حَفْصَةَ مَا سَمِعَ عَلِمَ أَنَّهُمَا مُتَأَخِّرَانِ عَنْ أَمْرِهِ فَبَدَرَ لِكَفِّ الْفِتْنَةِ وَ إِزَالَةِ الشُّبْهَةِ فَقَامَ ع وَ أَنَّهُ لَا يَسْتَقِلُّ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الضَّعْفِ فَأَخَذَ بِيَدِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ الْفَضْلُ بْنُ عَبَّاسٍ فَاعْتَمَدَهُمَا وَ رِجْلَاهُ تَخُطَّانِ الْأَرْضَ مِنَ الضَّعْفِ.

فَلَمَّا خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَجَدَ أَبَا بَكْرٍ قَدْ سَبَقَ إِلَى الْمِحْرَابِ فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ بِيَدِهِ أَنْ تَأَخَّرْ عَنْهُ فَتَأَخَّرَ أَبُو بَكْرٍ وَ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَقَامَهُ فَكَبَّرَ وَ ابْتَدَأَ الصَّلَاةَ الَّتِي كَانَ قَدِ ابْتَدَأَ بِهَا أَبُو بَكْرٍ وَ لَمْ يَبْنِ عَلَى مَا مَضَى مِنْ فِعَالِهِ

فَلَمَّا سَلَّمَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ اسْتَدْعَى أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ جَمَاعَةً مِمَّنْ حَضَرَ الْمَسْجِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ثُمَّ قَالَ أَ لَمْ آمُرْ أَنْ تَنْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ فَقَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَلِمَ تَأَخَّرْتُمْ عَنْ أَمْرِي فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّنِي كُنْتُ خَرَجْتُ ثُمَّ رَجَعْتُ لِأُجَدِّدَ بِكَ عَهْداً وَ قَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَمْ أَخْرُجْ لِأَنَّنِي لَمْ أُحِبَّ أَنْ أَسْأَلَ عَنْكَ الرَّكْبَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص فَانْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ فَانْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ يُكَرِّرُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ مِنَ التَّعَبِ الَّذِي لَحِقَهُ وَ الْأَسَفِ فَمَكَثَ هُنَيْهَةً مُغْمًى عَلَيْهِ وَ بَكَى الْمُسْلِمُونَ وَ ارْتَفَعَ النَّحِيبُ مِنْ أَزْوَاجِهِ وَ وُلْدِهِ وَ النِّسَاءِ الْمُسْلِمَاتِ وَ مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ..